سانایسانای، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

سانای ، شهره پاکی

آبله مرغان

عزیزکم یادته دیروز می گفتم شب قبل تب داشتی ؟نگو داری آبله مرغان می گیری .دیروز بابات دو تا جوش رو بدنت دیده بود نشونم داد گفتم پشه نیش زده با اینکه پشه تو خونه ندارم ولی فکر نکردم آبله مرغان باشه آخه دریا یه ماه پیش گرفته بودی  تو پیشش  بودی نگرفتی آیناز که برا عروسی عمو اومد گرفت .من هم فکر کردم دیگه زمانش گذشت اگه قرار بود بگیری همون اول می گرفتی.  عزیزم فکرکنم  الان آبله بزنی بهتراز زمانی که بزرگ شی و بزنی می گن آدم بزرگ شدیدتر می گیره . شب هر چی کار کردم شام نخوردی اینو هم بگم از صبح با بابا رفته بودی تبریز تو خونه خاله بودی وبابا هم رفته بود به کاراش برسه اونجا هم چیزی نخورده بودی برا همین شب خیلی اصرار کردم شا...
13 مرداد 1390

سوارکاری

پارک - بهار 87 تابستان 87 مجتمع تفریحی غار علیصدر- تابستان 88 تا حال دختر سگ سوار دیده بودین عید ٨٩ -  سانای سوار بر ماشین علی کوچولو شهریور 89 - پارک علی اف نخجوان شهریور ٨٩ - بازار جلفا     بهار 90 دامنه میشو - سوار بر کالسه صدرا شهریور ٨٩ - نخجوان تیر ٨٩ - پارک سراب پارک ملت زمستان ٨٩ ...
10 مرداد 1390

چندتا عکس وخاطره از امسال

  پا تو کفشه بزرگترها کردی بابا بهروز به خاطر عمه اینا همه را ناهار دعوت کرده بود توهم  با بابات رفتی پمپ بنزین بعداز چند دقیقه با این حیوون بادی برگشتین بهش می گی حاجی یاتماز چندی پیش دیدیم حاجی یاتمازت پنچر شده خودت گفتی  باقیچی گوششو بریدم بابات چسب زده باز هم  زودبه زود پنچر می شه آخه همیشه یه قیچی تو دست داری وکاغذ ها رو ریز ریز خرد می کنی ویا اشکال رو در می آری به شیشه کمدت می زنی .   روستا                             سیزده...
10 مرداد 1390

عروسی عمو

  شنبه 18 تیرماه عروسی عمو بود . از جمعه تا یکشنبه مراسم جشن داشتیم عزیزم روز عروسی خیلی رقصیدی ولی جمعه شب وشنبه شب بعد از شام زود خوابیدی طبق معمول عکس تکی نزاشتی ازت بگیریم فقط به زور  یه دونه تو محوطه تالار عروسی بابات ازت گرفت .ان شاله خوشبخت  شن به پای هم پیر شن.       ...
4 مرداد 1390

اولین واکسن

  دو ماهگی حدود ساعت ده رفتیم اولین واکسنو زدی خیلی میترسیدم که تب کنی برا همین اونروز رفتم خونه آقاجان ینا . هر ٦ساعت باید قطره استامینوفن بهت می دادم و یخ می زاشتم رو جای واکسن . از ساعت ٣بعد ظهر  تا غروب یکسره گریه کردی وفقط تو بغلم قدم می زدیم .شب هم  ساعت کوک کردم هر یه ساعت به  یه ساعت بیدار می شدم وتبتو کنترل می کردم شکر خدا شب راحت خوابیدی. ...
4 مرداد 1390