آبله مرغان
عزیزکم یادته دیروز می گفتم شب قبل تب داشتی ؟نگو داری آبله مرغان می گیری .دیروز بابات دو تا جوش رو بدنت دیده بود نشونم داد گفتم پشه نیش زده با اینکه پشه تو خونه ندارم ولی فکر نکردم آبله مرغان باشه آخه دریا یه ماه پیش گرفته بودی تو پیشش بودی نگرفتی آیناز که برا عروسی عمو اومد گرفت .من هم فکر کردم دیگه زمانش گذشت اگه قرار بود بگیری همون اول می گرفتی. عزیزم فکرکنم الان آبله بزنی بهتراز زمانی که بزرگ شی و بزنی می گن آدم بزرگ شدیدتر می گیره . شب هر چی کار کردم شام نخوردی اینو هم بگم از صبح با بابا رفته بودی تبریز تو خونه خاله بودی وبابا هم رفته بود به کاراش برسه اونجا هم چیزی نخورده بودی برا همین شب خیلی اصرار کردم شا...
تولد صدرا
دوازده مرداد (دوم رمضان) تولد صدرا کوچولو از راست : علی- دریا - صبا - صدرا - سانای- مبینا - امیر رضا - مهدی - هادی - محمد رضا ...
آلبوم سانای (سال 88)
سوارکاری
پارک - بهار 87 تابستان 87 مجتمع تفریحی غار علیصدر- تابستان 88 تا حال دختر سگ سوار دیده بودین عید ٨٩ - سانای سوار بر ماشین علی کوچولو شهریور 89 - پارک علی اف نخجوان شهریور ٨٩ - بازار جلفا بهار 90 دامنه میشو - سوار بر کالسه صدرا شهریور ٨٩ - نخجوان تیر ٨٩ - پارک سراب پارک ملت زمستان ٨٩ ...
چندتا عکس وخاطره از امسال
پا تو کفشه بزرگترها کردی بابا بهروز به خاطر عمه اینا همه را ناهار دعوت کرده بود توهم با بابات رفتی پمپ بنزین بعداز چند دقیقه با این حیوون بادی برگشتین بهش می گی حاجی یاتماز چندی پیش دیدیم حاجی یاتمازت پنچر شده خودت گفتی باقیچی گوششو بریدم بابات چسب زده باز هم زودبه زود پنچر می شه آخه همیشه یه قیچی تو دست داری وکاغذ ها رو ریز ریز خرد می کنی ویا اشکال رو در می آری به شیشه کمدت می زنی . روستا سیزده...
سانای در مزرعه
عصر یکشنبه 12 تیرماه - مزرعه نخود دشت هلاکو ببینید یه بچه لاک پشت اینجاست (عجب دختر شجاعی ) راهشو گم کرده بود می برم تحویل مامانش بدم ...
عروسی عمو
شنبه 18 تیرماه عروسی عمو بود . از جمعه تا یکشنبه مراسم جشن داشتیم عزیزم روز عروسی خیلی رقصیدی ولی جمعه شب وشنبه شب بعد از شام زود خوابیدی طبق معمول عکس تکی نزاشتی ازت بگیریم فقط به زور یه دونه تو محوطه تالار عروسی بابات ازت گرفت .ان شاله خوشبخت شن به پای هم پیر شن. ...
بدون عنوان
اولین واکسن
دو ماهگی حدود ساعت ده رفتیم اولین واکسنو زدی خیلی میترسیدم که تب کنی برا همین اونروز رفتم خونه آقاجان ینا . هر ٦ساعت باید قطره استامینوفن بهت می دادم و یخ می زاشتم رو جای واکسن . از ساعت ٣بعد ظهر تا غروب یکسره گریه کردی وفقط تو بغلم قدم می زدیم .شب هم ساعت کوک کردم هر یه ساعت به یه ساعت بیدار می شدم وتبتو کنترل می کردم شکر خدا شب راحت خوابیدی. ...